سال ۴۳، شش ساله بودم که مرا به ساواک قم بردند برای ملاقات با پدرم که در بازداشت موقت ساواک بود؛ در ساختمانی که شعبهی این سازمان به حساب میآمد در خیابان ایستگاه قم. او را برای تأدیب و ترساندن برده بودند، چون رسالهی توضیح المسائل آیتالله خمینی را که پس از خرداد ۴۲ قاچاق و ممنوع شده بود با تکنیک خاص خود در مغازهی کتابفروشیاش عرضه کرده و مخفیانه میفروخت. تکنیک او فوقالعاده ساده بود. آن مرحوم (متوفی به سال ۱۳۵۴) جلد و صفحهی نخست رسالههای چاپ سالهای قبل را تغییر و به نام مرجع تقلید دیگری (مثلاً خویی) درآورده بود و به مقلدین خمینی که سراغ رسالهی او را میگرفتند محرمانه توضیح میداد: اگر چه روی جلد و صفحهی اول کتابی که او در دست مشتری میگذارد ناچار نام مرجع دیگری حک شده ولی متن داخل کتاب به طور کامل همان رسالهی عملیه روحالله خمینی است. این خاطره را گفتم تا روشن سازم، سانسور هر چقدر پیچیده، چند لایه، دشوار و پرعقوبت باشد، به سان «دانش که اگر در ثریا باشد، مردمی از قوم پارس بدان دست خواهند یافت» است. پدران ما که سواد و مهارتهای محدودی داشتهاند، به قدر شجاعت و بضاعتشان بلد بودهاند که چگونه سانسور و اجبار و ممنوعیتهای بی اساس را دور زده و برای رسیدن به علایق، آزادی و کسب و کار خود تلاش کنند.